بی قراری شبانه
پنج شنبه 87/1/15 12:53 عصر| یا علی گفتیم و ... | نظر
دلتنگ برگشتنم ، دلم فکه و رمل و تشنگی میخواد . دلم ، شب و دو کوهه و گردان تخریب و رنگ خدا میخواد . دلم ....
دل من !!! چرا اینقدر بی تابی ؟ تو که قبلاً دلتنگ دیدن بودی ، حالا که دیدی ، آروم باش دلم ، آروم . یادته شب رزم؟ قرار بود هر وقت هیبت انفجارا دلت رو لرزوند چی بگی ؟ رمز عملیات رو یادت میاد ؟
بگو یا زهرا تا آروم بشی .
یادته هویزه چه حالی داشتی ؟ یادته شهدا چطور برات پارتی بازی کردن ؟
یاد شربت صلواتی فتح المبین به خیر ، همون لحظه که داشتی از تشنگی ، یاد شهدای کربلا و فتح المبین میکردی دیدمت...
عجب شبی تو شلمچه و تنهایی و جلسه ی خصوصی با شهدا سر کردی . یادته ؟ حاج آقا یکتا هم فرماندت بود.
دیدمت قایمکی وسط حرفاش ، رفتی اونور سیم خاردارا . میخواستی برسی به صفر مطلق ؟ چرا پس برگشتی ؟
میدونم ، رفتی دیدی صفر یعنی وجود خودت که هیچی آویزونت نیست و مطلق هم یعنی خودش و خودش . یعنی من و سادگی و نورٌ علی نور .
دلم !! کاش یا سیم خاردارا و محدوده ی ورود رو حفظ میکردی یا پریدن رو کامل یاد میگرفتی ، میدونی چرا ؟ آخه بد پریدی . لای سیم خاردارا جام گذاشتی .
خدایا دلم رفت ، گمش کردم . خودم که اینجا و تو این سیمها دارم دست و پا میزنم ، هر جا هم دارم پا میذارم میدون مینه ، حالا تو این حیرونی و بی دلی چیکار کنم ؟ دستمو بگیر .